loading...

وُرود مَمنوع

بالاخره کم و زیاد ما اینیم... شما همینم نیستین🙄

بازدید : 298
پنجشنبه 14 آبان 1399 زمان : 18:40

بازدید : 206
پنجشنبه 14 آبان 1399 زمان : 18:40

گاهی اوقات یه کامنتایی دستم میرسه که ناخواسته قلبم میریزه... هیچوقت دوست نداشتم آشنا وبمو بخونه... همیشه از اینکه یه آدم آشنا اینجارو پیدا کنه و بخونه استرس داشتم... نه اینکه چیز خاصی اینجا مینویسم؛ اینجا که فقط یه سری اتفاقات جزیی و ساده و یه مشت خاطره که برای بقیه هیچ اهمیتی نداره... اما همیشه استرس یچیزایی رو باید تحمل میکردم... مثلا همینکه یکی اینجارو بخونه که منو میشناسه... مسلما دوست ندارم کسی از زندگیم سر در بیاره.. وگرنه خدا داده رسانه‌های دیگه برای نوشتن... اما اینجا خلوت تره و بهتره برای نوشتن...

تمنای عشق... قسمت ۲۴
بازدید : 206
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 22:39

دیشبو با قهر گرفتم خوابیدم... هرچی عقده و ناراحتی از کنکور و غیره تو دلم جمع شده بود سر بابا خالی کردم و‌ خوابیدم... مدتها بود شب با گریه خوابم نمیبرد... ولی بعد از گذشت چندوقت دیشب اینقدر تو رختخواب‌گریه کردم تا خواب‌رفتم... صبح زودی هی بابا اومد صدام کرد... هرچی جوابش نمیدادم دست نمیکشید... میگفت پاشو پاشو میخوایم صبحونه بخوریم باهم... منکه میدونستم هدفش چیه... میخواست هم مثلا آشتی کنه؛ هم برنامه خوابمو برگردونه به زمان کنکور که صبح زود بیدار بشم... اینقدر ول نکرد که بلند شدم... حالا سر سفره من داشتم بیهوش میشدم اون همینجوری برای خودش حرف میزد... بهم میگه رژیا یکی برات پیدا کردم لنگه خودته، اگه بیاد خواستگاریت محاله ردش کنی... حالا من😑... میگه نمیخوای بپرسی کیه؟... بازم من😑.. گفت خونه داره؛ ماشین داره؛ وسایل و همه چیشم جوره، اصلا خودش یه کیس کامله... اصلا جوابش ندادم گفتم منابع کنکورم باید جدید بشه... اینم گفته باشم امسال نشد من‌ دیگه میرم... من حرف خودمو میزدم اون حرف خودشو‌... تهش گفتم بابااااا الان هرررررکس حتی پسرشاهم بیاد خواستگاری توقع داری من جواب بدم؟... میگه حالا تو نمیخوای بپرسی این کیس مناسب کیه؟... گفتم نهههه نمیخوام بپرسم... میگه اسکندرو میگما؛ بابابزرگ نیما... دقیقا قیافم اینجوری بود😒... میگه دروغ که نگفتم خونه داره از نوع کلنگیش؛ ماشینم داره از نوع پیکان... وسایلشم که کامله... سن و سالشم بهت میخوره یه ۹۰ سالیش هست فقط دنبال همدم میگرده.‌... حالا هم من خندم گرفته بود؛ هم خودش... هیچی دیگه... تسلیم شدم زن اسکندر بشم😂😂

اعلام اسامی راه‏یافتگان به مرحله نهایی یازدهمین المپیاد دانش‌آموزی نانو
بازدید : 433
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 22:39

بازدید : 301
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 22:40

دیروز ظهر داشتم با یکی از دوستام صحبت میکردم که گفت نتایج اومده و برو ببین چیشده... هی میخواستم برم؛ هی نمیشد... اصلا یه حس مسخره‌‌‌ای بود... رنگم شده بود مثل گچ... حالا هرکاری میکردم سایت شلوغ بود بالا نمیومد... اصلا قلبم تو دهنم بود‌... بابا ایناهم خواب بودن نمیخواستم بیدارشون کنم... گفتم اگه قبول شدم که با جیغ میرم بالای سرشون و میگم دکتر شدم... اگه هم نشدم که دیگه اصلا بیدارشون نمیکنم... از خونه میزنم بیرون... تو همین فکرا بودم که گوشیش زنگ خورد و عمم گفت داداش بدو ببین رژیا چیکار کرده... دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه... وای آقا بابای من همیشه نیم ساعت تو جاش فقط بیداره... یعنی شنید نتیجه اومده مثل جت از جاش پرید.‌.. دوید پیش من و هی میپرسید دیدی بابا؟ نتیجه رو دیدی؟؟... میگفتم نه نه بخدا هنوز ندیدم... میگفت خونسرد باش بابا... آروم باش بابا... دستاشو گذاشته بود رو قلبش و میگفت استرس چرا؟؟ منکه میدونم دکتر رژیام قبول شده... اون بدتر از من استرس گرفته بود... اصلا آدم بمیره و اینقدر اون لحظه استرس نکشه... خلاصه سایت باز شد و مردود... اصلا این کلمه مردود انگار یه خراشی شده تو ذهنم... اینقدر بهم اینور اونور گفته بودن که میشه رژیا میشه میشه، اینقدر تو ذهنم فرو کرده بودن که امسال قبول میشم، که به کلی یادم رفته بود من پزشکی رو با ریسک بالا انتخاب کردم... هیچی دیگه؛ از سایت بیرون نیومده در لپ تاپو بستم... دروغ بگم؟.. میخوام دروغ بگم که نمونه اینجا... اصلا گریه نکردم... اصلا دوساعت زل نزدم به دیوار و غصه بخورم... اصلا حسودیم نشد به اینایی که قبول شدن... اصلاهم ناراحت نشدم...

شعر : مافوقِ درکِ کُلِّ عُقول اَیُّهَاالرَّسول
بازدید : 334
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 22:40

بازدید : 305
يکشنبه 10 آبان 1399 زمان : 22:42

بازدید : 344
يکشنبه 10 آبان 1399 زمان : 22:42

بازدید : 213
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 22:41

کاش تو مغزشون بره که من خنگ نبودم... بره تو کلشون که من فقط و فقط پزشکی انتخاب کرده بودم؛ وگرنه ژنتیکی که فلانی رفته و مامایی که بهمانی رفته مثل آب خوردن میاوردم... کاش بدونن من فقط چندتا شهر؛ اونم شهرای نزدیک به خودم که هزار البته پزشکی آوردن توش خیلی سخته انتخاب کرده بودم... کاش بجای سرزنش کردن و رو مخ آدم بودن یکم میفهمیدن...

عکس میراکلس نیویورگ جدید
بازدید : 218
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 22:41

نمیدونم حالم خوبه یا بده... فقط میدونم تسلیم خواست خودتم خدایا... سعی میکنم با تمام حال بدم دوباره بلند بشم خدا... من هنوزم همون رژیاییم که میگم اگه هزاربارم نشه باز میجنگم واسه هدفم... اگه نشده حتما حکمتت بوده... دل میدم به سرنوشتی که خودت برام نوشتی... امسال نشد سال بعدی حتما میشه...

عکس میراکلس نیویورگ جدید

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی